خدای من! معبود من! رب من! ...

نمی دانم به چه نام خوانم که برازنده ات باشد که برازنده همه صفاتی و همه چیز تو هستی و کی می شود همه چیز را در یک کلمه گنجاند و با آن کلمه، عظمتِ تو را مخاطب قرار داد.

گاهی به ایمان به تو شک می کنم؛ ضعفِ ایمانم را حس می کنم! تلاش می کنم که به افکارم توجهی نکنم چون خجالت می کشم از داشتن چنین توهماتی!

قران در دستم هست و مشغول خواندنش. می رسم به "ادعونی استجب لکم" ...

تو را در یک لحظه، عاشقانه می خوانم. گفته اید که مرا صمیمانه بخوانید تا برآورده کنم ولی آیا من صمیمانه خواندم؟! آیا از صمیم قلبم به تو ایمان دارم؟!

باز سعی می کنم به افکارم توجهی نکنم که شرمندگی ام بیشتر از این نشود.

اگر ایمان ندارم پس این قران در دستانم چه می کند؟!

و باز هم سعی می کنم به افکارم توجهی نکنم که باز هم شرمنده ام ...