۲ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

با کاروان کارساز

نگارین محبوبی است و فرسخ ها فاصله.

هوس وصل تو در سر دارم.

آری "سراپای مرا دل آفریدند، که مفتون سراپای تو باشم"

پیوستن به سیل عشاق، مراد است و استشمام خاک کربلا شوقِ معشوق.

با پای پیاده، زمین را نه، بلکه زمان را سیر خواهم کرد تا در مسحدالاقصای کربلا، سجده گاه عالم، بوسه بر آستانت نهم، و "تا تو زمین سجده ای سر به هوا نمی شوم"

ای محبوب خوبان، آیینه وصل تو را هیچ زنگار نیست؛ و دیدگانم به سرمه ی وصال جمال کوی تو چه بینا شده است. من در آیینه ی وصال تو چه سربلند می شوم که تو سر دادی که من ذلت نپذیرم.

رنج راه چه شیرین است و من این عسل به جان می خرم، به جان عزیزانم، به قیمت زر زندگی، همه ی هستی ام! که می دانم: "افضل الاعمال احمزها".

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

می دانم با سعی مروه ی منزل تا صفای منزلگه عشاق، چه هما همت خواهم بود که توشه ی ره ام چیده ام

همتی بدرقه راه کن ای طایر قدس

که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mad Ji

بدرقه با آب

ای آب عزیز

ای آبی که مایه حیات هستی و جان مایه ی ما همه از توست، می بینم که داری جان می سپاری! پس جان مایه ی تو چیست؟ مایه ی حیات! مایه ی حیات تو چیست؟!

آری من با دستان خودم، با همین دو دستی که جانش را، قوت اش را از تو گرفت به خاک سیاه نشاندم.

دل دل خاک بیرون کشیدم ولی به خاک سیاه نشاندمت!

نمی دانم در فراقت چگونه به سر خواهم برد! شاید فغان و ناله و شیونم دل مرغان آسمان را هم به درد آورد.

نمی دانم در فراقت می توانم اشکی بریزم؟ که آن زمان هم اشک دُر می شود به یقین

ای آب عزیز

تو چقدر بزرگ دل هستی که من، قاتلت! دلم کباب جان دادن ات هست ولی تو همچنان به من جان می دهی

ای جان جانان

تو که نباشی معشوق نیز نیست! عاشقی هم نیست که معشوقی را عشق ورزد. آری تویی که مایه ی ناز و نیازی و من به تو چقدر نیاز دارم و اگر تو نباشی چه بگویم که من نیز نیستم.

ای آب مهربان به تو بد کردم! بمان تا بمانم

آیا می مانی؟! درست است باید جواب را خودم دهم!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mad Ji