۱۴ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

شب قدر

در این شب های قدر

با ندای "الغوث الغوث" دعای جوشن کبیر و با بادبان قران

طوفانی در اندیشه به پا کردیم

و کشتی روح را در دریای بیکران عظمت الهی به آب انداختیم

اینک نیازمند فرودی هستیم تا در آن تا سالی دیگر زندگی را جریان دهیم

پس از خدا بخواهیم که در منزلی مبارک ما را فرود آورد و کشتی ما در هر جای نامبارکی به گل ننشاند

رب انزلنی منزلا مبارکا و انت خیر المنزلین

معبودا؛ مرا در منزلی مبارک فرود آور که تو بهترین فرودآوردندگانی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mad Ji

پدر

پدرم به ما سخت می گرفت

رفت و آمد هامون آزاد نبود، تحت کنترل بودیم

الان که نگاه می کنم می بینم چقدر کار بزرگی کرده

همین که ما را تا سنی جوری بزرگ کرد تا عقلمون برسه و به دام گناه کبیره نیافتیم واقعا کار بزرگی کرده

ممنونم از تو پدر

خدایا

توانی به من بده که جبران خوبی هاشو کنم

خدایا سایشو از سر ما کم نکن

خدایا سلامتی بهش عنایت کن

قطعا مادرم هم در این کار اونو کمک کرده

خدایا شکر برای این پدر و مادر

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Mad Ji

بهترین خانه ها انتظار تو را می کشند

چقدر آرامش بخش و امیدآفرین هست این آیه مبارک از سوره مومنون (آیه 29)

رب انزلنی منزلا مبارکا و انت خیر المنزِلین

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mad Ji

شبهای قدر

دیشب همه با هم

اعم از وزیر و رییس دانشگاه

دانشجو و استاد

کارمند و کارگر

در کنار هم

در مسجد دانشگاه

با خضوع در برابر خالق به گریه نشستیم

و ملتمسانه اقرار کردیم که بنده ای ضعیف و حقیر هستیم.

آنجا بود که همه در برابر عظمت الهی یکسان بودند و فقیر و غنی از هم ناشناخته

همه فقیر بودیم

همه ضعیف بودیم.

الهی به حق این شب های عزیز توفیق عصمت به ما عطا کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mad Ji

احترام به منتقد متفکر

به نظراتی که پشت آن تفکری نهفته هست ارزش بگذارید؛ حتی اگر با تفکرات شما همسو نباشد. آن فکرِ نهفته در آن نظر، احترام دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mad Ji

دین ناب

دین اسلام

دین ناب محمدی

که توانست از عرب جاهلی یک جامعه مدنی بسازد

آیا نمی تواند در دنیای متمدن امروزی گره کشای مشکلات بوده و شکوفاگر تمدن فعلی باشد؟

پس به تجربه، قطعا دین اسلام نــــــــــــــــــــــاب می تواند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mad Ji

تقدیم به مادران شهید

نفس کشیدن در هوای تو

در خواب هم خفه ام می کند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mad Ji

شناخت جایگاه دخترها

دختر خوشگل که نباید دوست پسر داشته باشه!

اگه یه ذره به خودش اعتقاد داشته باشه

باید بدونه که لیاقت داره شوهر داشته باشه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Mad Ji

خودش می خواهد که نگاه های هیز نگاهش کنند

نگاه های هیز مرد اذیتش می کند. روسری اش رو جلوتر می کشد. مانتو اش که وضع خوبی ندارد را مرتب می کند.

او خوب می داند که وقتی محجبه تر باشد آن مرد نگاهش را از او خواهد برید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mad Ji

روزگار روزه داری

غذای سحری رو موقع افطار از سلف دانشگاه می گیرم و داخل قابلمه کوچکی می ریزم در انتظار سحر می مانم. ساعتم را حول حوش سه و ربع کوک می کنم (البته ساعت که نه! موبایل زاقارتم این وظیفه رو به عهده داره). اگه یار مدد باشه و خواب سنگینی نکنه با صدای دیلینگ دیلینگ موبایلم از خواب بیدار می شم. امسال هم اتاقم دست رفاقت با روزه نداد و تنها برای سحر پا میشم. برای احترام به حقوق هم اتاقی مجبورم چراغ اتاق رو روشن نکنم. چراغ بالکن رو روشن می کنم که اتاق تا حدودی روشن تر بشه. اولین کاری که بعد از بیداری می کنم اینه که می رم سراغ یخچال و توی همون تاریکی که چراغ سوخته ی یخچال به تاریکی فضای درونی اون اضافه می کنه، با چشم هایی که هنوز به طور کامل باز نشده و هنوز دید خوبی نداره به زور قابلمه رو از یخچال قحطی زده ی عزیز (که دمش گرم حداقل آب رو توی این روزای گرم تابستان برایمان خنک می کند) پیدا می کنم. به سمت در خروجی اتاق می روم تا غذا رو روی اجاق آشپزخانه ی مشترک بذارم. در اتاق که باز میشه نوری به سمت اتاق هجوم میاره و پرده ی تاریکی اتاق را پاره می کنه. عذا رو روی اجاق می ذارم و توی دستشویی مشترک که اونم توی راهرو خوابگاه قرار داده، آبی به سر و صورت می زنم. باز به سمت اتاق می آم و در رو که باز می کنم باز تاریکی بر مردمک چشمم غالب می شه و وارد تاریکی میشم. یه کم طول می کشه که چشام به تاریکی عادت کنه. تلوزیون و رادیو ندارم و دست به دامن لپتابم (که اون هم زاقارت هست) می شوم که به صورت آنلاین رادیو رو بگیرم تا تا دعای سحر را گوش جان کنم و در جریان گذر زمان و نزدیکی مسیح صبح با صدای سفیر صبح باشم. لپتاب که روشن می شود نور اتاق هم اندکی بیشتر می شود.  هم اتاقم خواب است و من باید با گوشی (هدست) به رادیو گوش دهم. غذا هم دیگر گرم شده است. سفره رو باز می کنم و شروع به خوردن. سماور رو روشن می کنم تا گلویی هم از چای تازه کنم. آب که قلقل کرد به سراغ قوری می روم. شبیه قهوه چی ها شده ام. چای کمی در قوری می ریزم، در حد یه استکان چای. آب رو روی چای داخل قوری می ریزم. تکانی به قوری می دهم که چای با آب خیش بخورد. و قوری رو روی سماور می ذارم تا رنگ بگیرد. غذا که تمام شد چایی رو هم می ریزم. تاریکی باعث شده از رنگ چای خبر زیادی نداشته باشم. چای می نوشم در حالی که داخل فنجان رو نمی بینم. "بیدار دلان سحر خیز، تا اذان صبح به افق تهران فقط 5 دقیقه باقی است". چایی رو کمی سریع تر می خورم. خمیر رو به مسواک می زنم. ثانیه ها به صدا در آمده اند. نمی دانم چرا اکثر اوقات، لحظات اذان من در دستشویی هستم؟!

بخوابم که فردا باید با انرژی تر زندگی کنم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Mad Ji