برگشت زمان

زمان برگشت...

برای یک ساعت!

و من همچنان مشغول همان کاری هستم که بودم!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mad Ji

وای از ایمانم

خدای خالق، خدای مهربان

کمی که در عمق عقایدم دقیق تر می شم

برایم مشهود است که به خدا ایمان ندارم

فقط به او احترام قایلم

از خودم راضی نیستم

نمی دانم چه کنم که از عمق وجود به خدا ایمان داشته باشم؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mad Ji

در کشاکش ذهن و قلم

قلم دوست دارد بنگارد، ذهن هم دوست دارد بتراود و قلم را با کاغذ آشتی دهد ولی فقط دوست دارد

برای نوشتن چیزی به ذهنم نمی رسد، انگار در خواب زمستانی به سر می برد.

دوست دارم دراز بکشم و فکر کنم، می خواهم فکر کنم ولی نمی دانم به چه؟ دوست دارم فرفره ای در دستم بگیرم و مدام آن را فر دهم.

قدم هایم را نمی توانم بلند بردارم. دوست دارم دستانم در جیب باشد و یواش یواش طول خیابان را قدم بردارم. دوست دارم درحالی که راه می روم فکر کنم. دارم فکر می کنم ولی نمی دانم به چه! شاید به هیچ چیز فکر می کنم. فکر کردن به هیچ چیز چقدر لذت بخش است و مرا آرام می کند.

توی این حال و هوا دوست ندارم درس بخوانم؛ انجام کارهای علمی را مدام این دست و آن دست می کنم.

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mad Ji

درخواست

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
Mad Ji

غم غربت

چه غریبانه هست در وطن خودت، در زادگاه خودت، در کنار خانواده ات، با تنفس هوایی که کودکی خود را با آن نفس کشیده ای! غم غربت وجودت را چنبره زده باشد.

آقا جان پناه ما باش

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mad Ji

درجا زدن ذهن

فکر براساس علایق، فعالیت تکراری می کند. یک داستان یا یک خواسته را مدام در خود تکرار می کند و بازپروری می کند.

در اینصورت ذهن مدام درگیر یک موضوع می باشد.

بدون آنکه به موضوع جدیدی بپردازد.

اگر بر این تکرار غلبه کردی و ایده های جدید پروراندی در آن صورت است که موفق خواهی شد.

این همان آرامش فکری و ذهنی است، که نقطه مقابل درجا زدن ذهن است.

گر در طلب منزل جانی، جانی

گر در طلب لقمه نانی، نانی

این نکته رمز اگر بدانی دانی

هر چیز که در جستن آنی، آنی

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Mad Ji

ایمان و تلاش=پادافسوس

تابستان در حال گذر است و من همچنان در غفلت گذر ایام! یاد تایستان سال 91 افتادم. سال اول دکتری را تموم کردم بودم و حس بد ورودی بودن در حال اتمام بود، دیگه من دانشجوی سال اول نبودم و با کلی ابهت می تونستم بگم که: "سال دوم دکتری هستم". آن تابستان گذشت و تابستان بعدی هم گذشت این تابستان هم خواهد گذشت مانند تابستان های آتی! گذشت این تابستان ها حس ولع انسان به خودبزرگ بینی را تمام نمی کند و هر تابستان جدید که می آید انسان می خواهد مرحله بعدی را با غرور به رخ دیگران بکشاند. غافل از اینکه تمام این جایگاه های جدید و با شکوه که حس غرور و بزرگی به طرف می دهد هیچ گاه او را به جایگاه انسانیت نمی رساند.

شاید آخرین تابستان عمر است که آدمی با خود می گوید: "آخیش! دیگه با گذشت این تابستان می تونم بگم آدم شدم"

و با تسلیم تابستان به پاییز، خزان زندگی شکوه خود را به رخ او می کشد و آنگاه است که می گوید: "پاییزهای بسیاری با پاییز زندگی تو تلاقی نداشت و تو قدر ندانستی! حال که فهمیدی دیگر دیر شده است".

به گذشته خود نگاه می کند! تابستان ها و پاییزها را مرور می کند، سرمای زمستان را به یاد می آورد، دامن صحرا و تماشای چمن در بهاران چون پرده سینما ولی با ریتمی بسیار تند از جلوی دیدگانش می گذرد!

به جز آه سردی که ناخودآگاه می جوشد چه کاری از دستش بر می آید؟!

آه و آه و آه

اینها را کامل می دانم

ولی چه کار کنم که دچار این افسوس نشوم؟ راه کار چیست؟

اینها رو خوب می دانم ولی کاری نمی کنم و خودم را برای آن افسوس بزرگ آماده و آماده تر می کنم!

تنها راه حلی که به نظرم می رسد تلاش است

تلاش و تلاش و تلاش

و ایمان و ایمان و ایمان

ولی نمی دانم چرا اینقدر ضعیف هستم و این الگو را پشت گوش می اندازم

خدیا کمکم کن

در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mad Ji

عاشقی های تابستانه

تابستان باشد!

تولد امام رضا هم باشد!

معلوم است انسان زود عاشق می شود . . .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mad Ji

نامه (2)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
Mad Ji

نامه (1)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
Mad Ji